کاش ابر بهاری این بار بر سر ما هم ببارد.
کاش نقش و نگار آشنایی، بر بوم دلمان یک فصل بهاری پر از سبزه بکارد
هنوز هم در مدرسه شهر ما صدای نشاط میپیچد.
هرروز،با اجازه آقامون ، درس تازه ای یاد میگیریم.
دستهامان بر روی زانو، نطق زیبای بهاری، نوازشگر لاله گوش بازیگوش ما
اجازه آقا من تشنه ام میتوانید کمی از زلال محبت هدیه کنید.
میتوانم بروم بیرون دلم، کمی در کنج سکوت تنها باشم و در سایه نگاه زیتونی تو قدم بردارم.
کاش میشد شش ساله میشدم به همکلاسی خود میگفتم بیا این مداد توست افتاده بود روی زمین.
کاش با دوستانم در کلاس نقاشی بودم تا کوزه های ساده دلمان را رنگ آبی میزدیم.
ساعت بازی و ورزش دست هم میگرفتیم و دور معلم خاطراتمان می گشتیم.
کاش میتوانستم آه میگفتم به بلندای آسمان، به طول سالهایی که گذشت.
از کلاس اول با آقا گفتن آشنا شدم یاد گرفتم که بگم اجازه آقا میتونم...
خیلی آقا تا حالا دیدم و شنیدم ولی آقا جون مثل تو هرگز ندیدم
آقاهای همه سالهایم مثل تو آقا نبودند ولی تو کلاس درسمون نام آقا را می بردند.
تو کلاس درس بود فهمیدم آقای آقاها یک آقای دیگر است.
کاش با همین کم سوادیم آقا را می شناختم،
هرسحر صدا زدم تو را با یک سلام، آقاجون زودتر بیا، کمتر بشه این غصه ها.
این جمعه که گذشت، کاش اجازه داشتم توجمعهء تو بودم.
کاش می شد فقط یکبار دست آقا رو روی سرم میدیدم.