سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکی مثل تو

در باور زمان نمیگنجد همین دیروز بود که راهیتان کردیم برای دفاع ا

    نظر

در باور زمان نمیگنجد همین دیروز بود که راهیتان کردیم برای دفاع از میهن عزیزمان

حاج مهدی بلند میگفت کربلائیاش بیان بالا

همه اومده بودند مادرها فرزندها برادرها خواهرها همسرها

گریه‏ها از همه جورش بود عشق محبت انتظار نگرانی

مادری میگفت سپردمت به خدا مواظب خودت باش

همسری میگفت درپناه خدا نامه یادت نره

فرزندی میگفت بابا منتظرم زود بیائیا

و امروز تو میآئی به همراه دوستانت

کاش میشد غربت و تنهائیت را به دوش میکشیدم کاش میتوانستم دردو رنجت را به دوش میکشیدم هیهات از من بیچاره که مامورم جسم پاکت را به دوش کشم و در زیر تابوت تو خرد شدن خودم را ببینم راستی تو کجا بودی برای که جنگیدی و ازچه ویا از که دفاع کردی ما چه کردیم و امروز خون تو در رگ کدامین برادر تو جاری است کجاست آن رگ وجود که فراموشش کردم. تو که استخوان شده‏ای این سنگینی دردهای خودم است که حس میکنم هان چنان درد دنیا دارم که نگو. گاهی یادم میرود نماز واجب است نان باید حلال باشد دنیا منزل آخر نیست نفس زرنگتر از شیطان است و ...

اینبار اشک شوق از سرزمین کربلا در زلال چشمها قطره میشوند و به شوق خون خدا شادی لااله‏الاالله میسرایند

همه افتخار میکنند که نسبتی با تو دارند تو را با تمام وجود دوست دارند

مادرت دیگر دستهایش را بر سرش نمیزند دیگر خواهرت کنج خانه نمینشیند و در پنهان گریه نمیکند همسرت و فرزندت تمام عقده‏هایش را با آمدنت فراموش کرده است

راستی چه روز باشکوهی آمدی روزی که اربابمان در عزای جدش میهمان عمه سادات است تو را بدوش عزاداران هفتمین نور ولایت تشییع خواهند کرد

همسرت آخرین نامه تو را یادگاری دارد و مادرت هنوز هم تو را در خانه صدا میکند فرزندت همیشه عکس تو را می‏بوسد راستی چه خبر از حاج مهدی

یادمان باشد خسته نباشید بگویم به شما