وقتی داری میایی کمی برام خاطره بیار - زمان انشاء فقط پنج دقیقه
وقتی داری میایی کمی برام خاطره بیار،
یادت نره یکی گدای محبته، یکی منتظره کمی احساسه،
قربون هرچی دل لطیفه، قربون صافی دلت برم که مونده تو بن بست عشق،
مونده کجا بره دستشو به کی بده ، دلشو به کی بسپاره
بارون میاد بیرون دلت،
نه انگاری اشک چشم یکی تنهاست یکی شب بیدار مونده به امید سحر
خواهد آمد سحر از راه،خبر از یوسف زلیخایی تو خواهد آورد
بگو کنعان دلت در پی کدامین یوسف گم گشتهای هست یا چشم یعقوب تو در پی اشک کدام گمگشتهای کور خواهد شد به امید شفای کدامین لطف، بارانی شده ای
راستی چشمت بی بلا
سرت سلامت
دلت شاد
چه خوب سلام دادی وقتی برگشتی
هنوز هم شادی چشمهایت برایم تازگی دارد
هنوز هم رقص واژه هایت در دلم شعر امید میسرایند
تو را برای همیشه به شب بوهای همسایه میسپارم
به امید روزی که از آن کوچه گذر خواهم کرد