سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یکی مثل تو

متنی ناقابل برای روز معلم - ویرایش دوم

کاش ابر بهاری این بار بر سر ما هم ببارد.

کاش نقش و نگار آشنایی، بر بوم دلمان یک فصل بهاری پر از  سبزه بکارد

هنوز هم در مدرسه شهر ما صدای نشاط می‌پیچد.

هرروز،با اجازه آقامون ، درس تازه ای یاد میگیریم.

دستهامان بر روی زانو، نطق زیبای بهاری، نوازشگر لاله گوش بازیگوش ما

اجازه آقا من تشنه ام میتوانید کمی از زلال محبت هدیه کنید.

میتوانم بروم بیرون دلم، کمی در کنج سکوت تنها باشم و در سایه نگاه زیتونی تو قدم بردارم.

کاش میشد شش ساله میشدم به همکلاسی خود میگفتم بیا این مداد توست افتاده بود روی زمین.

کاش با دوستانم در کلاس نقاشی بودم تا کوزه های ساده دلمان را رنگ آبی میزدیم.

ساعت بازی و ورزش دست هم میگرفتیم و دور معلم خاطراتمان می گشتیم.

کاش میتوانستم آه میگفتم به بلندای آسمان، به طول سالهایی که گذشت.

از کلاس اول با آقا گفتن آشنا شدم یاد گرفتم که بگم اجازه آقا میتونم...

خیلی آقا تا حالا دیدم و شنیدم ولی آقا جون مثل تو هرگز ندیدم

آقاهای همه سالهایم مثل تو آقا نبودند ولی تو کلاس درسمون نام آقا را می بردند.

تو کلاس درس بود فهمیدم آقای آقاها یک آقای دیگر است.

کاش با همین کم سوادیم آقا را می شناختم،

هرسحر صدا زدم تو را با یک سلام، آقاجون زودتر بیا، کمتر بشه این غصه ها.

 این جمعه که گذشت، کاش اجازه داشتم توجمعهء تو بودم.

 کاش می شد فقط یکبار دست آقا رو روی سرم میدیدم.


بر بال ملائک

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم( قسمت شد رفتیم مکه مکرمه و مدینه منوره و این فقط یک دل نوشته است)
باورم نبود روزی شود حضور در روضة رضوان. زمان نمی‌گذشت هرچه پیش می‌رفتم، که ما در گذر از زمان بودیم. اولین برگ سفر با یادی از بزرگ بانوی بشر آغاز گشت که اسباب خلقت بودند و خاطره ترک بهشت و آغازخطاء از خفیات رب‌العالمین، تا آدمی این موجود هزار تو در توی افلاکی خاکی شود و تجربه هبوط و عروج در مسیر یافتن قرار گیرد... و ما شبانه گذر کردیم و درتاریکی شب به دنبال ماه مدینه راهی شهر ملائک شدیم.
تو گوئی به گستره بال ملائک فرود آمدیم و قدم از قدم بر نمی‌داری مگر بر بال ملائک.
بدو ورود، دیدگانمان سبز شد به نورنبوت و عطرگلهای بقیع در کوچه پس کوچه‌های دلمان آرام آرام نشست تا پیچک محبت دوباره گل کند و این‌بار در مدینه شاداب شود. چقدر دل بی‌نیاز است از چشم سر، که‌وای بر آدمیت کور اگر نبیند ماه کامل خضراء را کنار ستاره‌های ناب بقیع و چه زیباست آسمان تاریک مدینه.کاروان خسته راه نبود که زمان خسته‌تر از همیشه می‌گذشت و ما به امید زیباترین صبح زیارت، خود را به تاریکی شب سپردیم.
خنکای سحر در روضه‌رضوان مشغول مناجات شدیم که اینجا شهر صلوات است و تو که آرزوی زیارت امین خدا را داشتی اکنون که رسیدی حقِّ دیدن نداری؛ باز باید از دور سلام کنی و زودتر گذر که غیر از این جرم است و عبث و تو ای ختم رسل چقدر تنهائی؟! دیگر از محله بنی‌هاشم خبری نیست دیگر آنجا خانه باقر و صادق و سجّاد نیست که یاس‌هایت همگی در خاک‌اند و این نامردم به ظاهر آدم، گویا در طلسم شیطان بزرگ برای همیشه در غل و زنجیراند و گوش شنیدن صدای قلب ولایت که بر جداره سینه بقیع می‌زند را ندارند هرچند موج ولایت تا عجم پیش رفته و باغ عشاق امامت تا ابد با طراوت شادی‌بخش خود، خوب سیرتان را روزی شده است و همین همه ما را بس و چه خوبتر که عجمی هستیم نه عرب و اینک بقیع و سلام بر غربت حسن حسن، علم باقر و صدق صادق و زینت عابدین وسلام برعصمت یاس کبود، مادرمظلوم... و هزار بار نفرین رب‌ّ بر جهل عمد و عناد رجیم؛
و دل این تشنه‌تر از همیشه با جام چهل کلید هم آرام نمی‌شود تا مگر جامی از ساقی کوثر گیرد و خدا به قلم قسم می‌خورد که علم جاری شود وصد افسوس بر اسیران جهل که همیشه درفاصله‌ها خواهند ماند.کاش می‌شد بت وجود را حجاری کنیم تا فرشته دل نمایان شود و درک زیبایی آسان.
روبروی باب جبرئیل کمی پائین‌تر، کنار خانه امام صادق‌علیه‌السلام نشستیم، می‌خواهیم عهدی ببندیم که در مکتب ایشان به هرچه خیر دنیا و آخرت در آن است عمل کنیم.
ما سنگ و خاک ندیدیم هرچه بود نور امامت بود و ولایت امّا در اوج غربت و مظلومیت! که علی ابوتراب است و شیعه، شیفتة خاک. اینجا اشکها هم مظلومانه می‌ریزند و دل در آرزوی یوسف خود کنعانی می‌شود. کاش می‌شد در غربت و تنهائی بقیع شریک می‌شدیم. یا رب دل و چشم یعقوبی به ما عطا کن تا پی گم گشته خود بارانی شویم ...و ما با گفتن «وسیعلموالذین ظلمو ای منقلب ینقلبون» آرام می‌شدیم.
چه صفایی دارد بین‌الحرمین مدینه، مناجات با پنجره‌های بقیع ، درد‌‌دل با خاک مدینه که ای صدف خفته در دریای جهل در کجای این شهر، مادر مهربان ما این گوهر عصمت را پنهان نموده‌ای،یوسفش در کدامین نقطه، اشک هجران می‌ریزد و ما بر کدامین سو سلام کنیم.
 شور و نشاط رسیدن، غم سنگین رفتن و چه سخت است دل کندن از چشمه جوشان محبت، زلال معرفت،‌نور شاد و با طراوت امامت و نبوت.
خداحافظ ای شهر رسول، خداحافظ ای مشهد بتول، خداحافظ ای صورت نیلی خفته در خاک، خداحافظ ای شهر اشک و شوق حضور، ای شهر شبهای علی، ای شهر پرکینه، ای شهر زخمهای کهنه.
مردم مدینه وای برشما چه زشت و عمیق به خواب رفته‌اید از وقتی که صدای گریه نمی‌شنوید. بیت‌الاحزان را دیگر نمی‌شناسید،کودکانتان آرام شده‌اند و چقدر در ظلمت خود پیچیده‌اید که طعم محبت و اشک را از شما گرفته‌اند و اشک این عصاره دوست‌داشتن خاص محبان بقیع است و شما؟!!
کاروان با آرزوی حضوری مجدد با ستاره‌ها و ماه مدینه وداع کرد.
سینه در فشار است که زودتر خانه‌دوست را درک کند و دل در تب و تاب است که چه زود از شهر ولایت باید رفت؛ روضه رضوان، ستون توبه و قرعه همگی یادش بخیر، و اینک شجره جائی که باید لباس میهمانی خدا را پوشید باید اجابت نمود دعوت رب‌العالمین را، تو گویی حشر برپا شده و دل محشر شور حضور است، باز هم در تاریکی شب و این بار خانه دوست، هرچه دورتر می‌شویم از مدینه، دل تنگ‌تر و هرچه نزدیک می‌شویم به حرم‌الله دل در هیجان، شب که گذشت عزم حرم کردیم که خاطرات ابراهیمی پی درپی تکرار می‌شد، سلام بر حجرالاسود، سلام بر رکن یمانی، الله اکبر، لا اله الّا الله،‌چه زیبا است چرخیدن، رقص ملائک، هم آوا با شعار ربوبیت؛ یک‌رنگی و یک‌دستی، همه از یک طبقه از یک جنس و همه میهمان خانه خدای مهر و خدای رحیم.
هبوط آدمیّت نه فقط در کوه ابو قبیس که آدمی گاه در خود هبوط می‌کند و خود خویشتن را از هرچه «من» است در زلال معرفت شست‌وشو می‌دهد که هرچه منیت است هیچ است و هرچه هست اوست. هبوط و عروج اگر رنگ خضراء و عطر بقیع نگیرد، واژه‌هایی بیش نخواهند بود که دل مهبط رقص شیطان می‌شود، سعادت آن کسی دارد که دست اجابت بگیرد و ریسمانِ ولایت با تار و پود وجودش عجین شود.
سیاهیِ خود را در حجر الابیض دیدیم و چقدر مدیون این فرشته‌ایم. حجر اسماعیل عجب وسعتی دارد اینجا گلستان باغ نبوت است و ذبیح‌الله شاداب‌‌ترین گل باغ در کنار اسوه باور و اعتقاد یعنی حضرت حاجر آرام گرفته است، بانو بنده‌ای که زیباترین نقش خود را بین صفا و مروه آفرید.
اسماعیل دعای اجابت شده ابراهیم است که فرمود: هب لی من‌الصالحین؛ و همگی در طراوت و شادی این گلزار عبودیت سهیم‌اند، و زمزم نه فقط اسماعیل را سیراب کرد که آدمی تشنه بندگی است و بندگی هاجر اگر نبود اسماعیل از عطش جان می‌سپرد.
و ابراهیم در آتش بت‌پرستی هم بشریت را از جهالت نجات داد و تا ابد دل موحدین را محبوب مقامش نمود.
کاش در دل‌هامان، ابرِ سکینه سایه می‌انداخت و ما چون اسماعیل و ابراهیم کعبه بندگی را دوباره بنا می‌کردیم که مشکل ما گمشده‌گی است تا بتوانیم «خود» این همیشه ناخودآگاه را در مسیر آگاهی قرار دهیم. گاهی چنان در بودن خودمان گم می‌شویم که حتی خالق «بود» و «نبود» را از یاد می بریم مگر عطر ولایت و آلاله‌های بقیع، انوار قدسیه را به دل و جان ما بتابانند تا این سیاهة حیات رو به روشنائی کند که ما همچنان در کنف ایشان در مسیر دوست به سویش بازگردیم تا با رویی خوش پذیرای ما شود ان‌‌شـاءالله.


تازه شدن برای شما مبارک

    نظر

شما که تازه از سفره رحمت خدا بلند شدید و تازگی را برای «من» خود رنگ زدید آرزو میکینیم تا ابد از جنس شبنم باشید،عطر یاس وجودتان دل هر پژمرده‏ای را زنده کند و نگاه زیتونی شما لب هر جنبنده‏ای را عسلی تر تا واژه‏ها رنگ خوشبختی به خود بگیرند و دل ماتم‏زده بوستان شقایق شود.


نگاهی به شایع ترین مشکلات رفتاری کودکان : مدرسه گریزی، کمرویی، ز

    نظر
مادر مهدیس از دروغ گفتن های زیاد دخترش کلافه شده و دردور هم نشینی های دوستانه ای که با دیگر مادران دارد از این مساله به عنوان مشکل رفتاری کودکش یاد می کند.
از طرف دیگر مادر امیر از زودرنجی فرزندش شکایت دارد. مادر فرزاد هم….
خلاصه از این درددلها زیاد است.
کودکان دنیای پر رمز و رازی دارند و به همین خاطر است که محققان علوم رفتاری بیکار ننشسته‌اند
آنها به دنبال ریشه های رفتارهای نابهنجار کودکان و راههای برخورد درست با آن می گردند. مشکلات رفتاری کودکان در سنین مدرسه که گاهی نتیجه اجتناب ناپذیر فقر، جهل، نابسامانی‌های خانوادگی و کاستی های فرهنگی است، بی تردید مانع رشد و بالندگی آنان است و به همین دلیل پیشگیری و درمان این مشکلات بی اندازه اهمیت دارد. این مقاله به برخی مشکلات رفتاری شایع کودکان و راههای مقابله با آن توجه دارد:
فرار از مدرسه
طبق تعریف فرار از مدرسه یعنی کودک به قصد مدرسه رفتن از منزل خارج می شود ولی به جاهای دیگری غیر از مدرسه می رود و یا پس از ورود و گاهی پس از ماندن مختصری در مدرسه بدون هماهنگی با معلمان از آنجا بیرون می رود.
بسیاری از کودکان فراری از مدرسه احتمالا متعلق به خانواده های از هم گسیخته و یا دارای والدین و خواهر و برادران بزهکار هستند. عده ای هم بر اثر تغییر مکرر مدرسه و یا رد شدن از مدرسه بیزار می شوند. این مشکل اخیر که در پسران بیش از دختران مشاهده می شود گاهی نشانه ای است از وجود اشکال در برنامه های مدرسه و گاهی علامت ناسازگاری کودک است. لذا درمان آن مستلزم اقدام در هر دو زمینه مذکور است.
هراس از مدرسه
هراس از مدرسه با گریز از آن تفاوت دارد. مدرسه گریزان معمولا به تناوب از مدرسه غایب می‌شوند و پدر و مادرشان از موضوع اطلاعی ندارند در حالی که در هراس از مدرسه کودک معمولا به طور پیوسته و طی دوره های طولانی به مدرسه نمی رود و والدین از نرفتن به مدرسه و ماندن او در خانه آگاهی دارند.
مدرسه گریزان بر عکس کودکانی که از مدرسه هراس دارند معمولاً شاگردانی تنبل اند که به سایر اختلال های رفتاری مثل دروغگویی هم دچارند. مطالعات انجام شده نشان می دهد که هراس از مدرسه در کمتر از یک درصد کودکان مشاهده می شود.
رایج ترین تصوری که درباره هراس از مدرسه وجود دارد این است که مادر و کودک به گونه‌ای شدید به یکدیگر وابسته اند.
وابستگی شدید کودک این ترس را در او به وجود می آورد که امکان دارد برای خود یا مادرش اتفاقی روی دهد و لذا ماندن کودک در خانه نیازها و اضطراب های هر دو را برطرف می کند. سعی در کاهش اضطراب جدا شدن از مادر یا اضطراب محیط واقعی مدرسه در راس فعالیت های درمانی در این اختلال است.
کمرویی و انزواطلبی
کمرویی و انزواطلبی از جدی ترین مشکلات کودکان است. انزوا و دوری از دوستان و همسالان در اوایل زندگی کودک را در معرض خطر ناسازگاری های بعدی قرار می دهد کودکان انزوا طلب هر چند برای والدین و معلمین خود هیچ گونه ناراحتی ایجاد نمی کنند. ولی به سبب رنج ناشی از احساس نا امنی پیوسته به دنیای درون خویش پناه می برند و به مرور از اجتماعی شدن فاصله می گیرند. چه بسا بعضی از آنان به بیماریهای روانی هم دچار شوند.
کودک منزوی نیاز دارد که احساس کند عضو با ارزش یک گروه است او اگر در فعالیت های زندگی ارضا شود نیازی به عقب نشینی به میدان رویاهای خویش نخواهد داشت.
از این رو برای درمان این مشکل معلمان و والدین کودک باید توجه داشته باشند که کودک کمرو و منزوی دارای توانایی ها و شایستگی های ویژه ای است که با راهنمایی و تشویق می‌توان آنها را ظاهر کرد و این تاثیر بسزایی در اجتماعی شده کودک و پیوستن به جمع دوستان دارد.
زودرنجی و حساسیت فوق العاده
حساسیت مبرم کودک به تایید اجتماعی از سوی افراد مختلف بویژه والدین ، همسلان و معلمان زودرنجی را در او پدید می آورد. زودرنجی از مشکلات رفتاری رایج بین کودکان دبستانی است.
روان شناسان نقطه اوج حساسیت پسران را سن 11 سالگی و دختران را تا دوره بلوغ می دانند.
زودرنجی کودک تا حدودی مربوط به تمایل زیاد کودک به پذیرش اجتماعی است.
گرایشی که او را شدیدا در معرض نگرش های بزرگسالان و اعضای گروه همسن خود قرار می‌دهد . علاوه بر این زودرنجی و حساسیت شدید شیوه ای مؤثر برای جلب موافقت و تسلیم والدین است . کودک بزودی کشف می کند که برای رسیدن به هدف خویش دعوا و مرافعه و منفی گرایی سلاحهای نامناسبی هستند و کمتر نتایج مطلوبی به بار می آروند در حالی که زودرنجی و ابراز غم و گوشه گیری بعد از مشاهده یک پدیده نامطلوب موجب می شود والدین از این که کودک خویش را آزده اند احساس ناراحتی کنند و در نتیجه کوشش کنند کارها را بر وفق مراد او انجام دهند. توجه به این نکته مهم پادزهر زودرنجی کودک است و بعد از مدتی باعث می شود کودکی که شرطی شده است از رفتارهای نابهنجار دست بردارد.
دروغگویی
تا 3، 4 سالگی دروغ به مفهومی که برای بزرگسالان مطرح است در کودکان وجود ندارد. اما از 4 سالگی به بعد تدریجاً بر اثر دخالت عوامل محیطی و تربیت نادرست دروغ و دروغگویی به معنای واقعی در کودک شکل می گیرد و گاه آنقدر شدید می شود که به صورت بیماری در می آید. این قبیل کودکان به علت جلب تحسین و تمجید دیگران و فرار از تنبیه یا نارضایتی والدین مخصوصاً نسبت به کارهای مدرسه به دروغ متوسل می شوند.
همچنین احساس ناامنی در منزل و فقدان محبت والدین سختگیری های زیاد و مشکلات خانوادگی نیز از عواملی هستند که به دروغگویی کودکان کمک می کنند. به طور کلی بیشتر دروغها به دلیل ترس از مجازات و نیز مورد مخالفت و استهزای دیگران واقع شدن گفته می شود.
درمان دروغگویی در رفتار درست با کودکان نهفته است . اگر والدین با فرزندان خود دوست باشند، اگر خانواده کانون عطوفت و مهربانی باشد و همواره راستی و صداقت محور توجه قرار گیرد اگر با تخلف کودکان منطقی برخورد شود و بالاخره اگر والدین خود الگوی دروغ پردازی کودکان نباشند مشکلی در این زمینه وجود نخواهد داشت

سلام بر تو ای نزدیک ترین نام به خدا! سلام بر تو ای سفینه عشق!

    نظر
مدینه را شور حضور تو پر کرده است، شمیم لبخندِ عاطفه‌ها فضا را عطرآگین نموده و آسمان، خیره به نورافشانی مُنزل وحی، نام زیبای تو را زمزمه می‌کند و زمین چه سعادتمند، گهواره حضور تو شده است.
ای رهبر عاشقان و دلدادگان، ای حسین علیه السلام میلادت گرامی باد.

در باور زمان نمیگنجد همین دیروز بود که راهیتان کردیم برای دفاع ا

    نظر

در باور زمان نمیگنجد همین دیروز بود که راهیتان کردیم برای دفاع از میهن عزیزمان

حاج مهدی بلند میگفت کربلائیاش بیان بالا

همه اومده بودند مادرها فرزندها برادرها خواهرها همسرها

گریه‏ها از همه جورش بود عشق محبت انتظار نگرانی

مادری میگفت سپردمت به خدا مواظب خودت باش

همسری میگفت درپناه خدا نامه یادت نره

فرزندی میگفت بابا منتظرم زود بیائیا

و امروز تو میآئی به همراه دوستانت

کاش میشد غربت و تنهائیت را به دوش میکشیدم کاش میتوانستم دردو رنجت را به دوش میکشیدم هیهات از من بیچاره که مامورم جسم پاکت را به دوش کشم و در زیر تابوت تو خرد شدن خودم را ببینم راستی تو کجا بودی برای که جنگیدی و ازچه ویا از که دفاع کردی ما چه کردیم و امروز خون تو در رگ کدامین برادر تو جاری است کجاست آن رگ وجود که فراموشش کردم. تو که استخوان شده‏ای این سنگینی دردهای خودم است که حس میکنم هان چنان درد دنیا دارم که نگو. گاهی یادم میرود نماز واجب است نان باید حلال باشد دنیا منزل آخر نیست نفس زرنگتر از شیطان است و ...

اینبار اشک شوق از سرزمین کربلا در زلال چشمها قطره میشوند و به شوق خون خدا شادی لااله‏الاالله میسرایند

همه افتخار میکنند که نسبتی با تو دارند تو را با تمام وجود دوست دارند

مادرت دیگر دستهایش را بر سرش نمیزند دیگر خواهرت کنج خانه نمینشیند و در پنهان گریه نمیکند همسرت و فرزندت تمام عقده‏هایش را با آمدنت فراموش کرده است

راستی چه روز باشکوهی آمدی روزی که اربابمان در عزای جدش میهمان عمه سادات است تو را بدوش عزاداران هفتمین نور ولایت تشییع خواهند کرد

همسرت آخرین نامه تو را یادگاری دارد و مادرت هنوز هم تو را در خانه صدا میکند فرزندت همیشه عکس تو را می‏بوسد راستی چه خبر از حاج مهدی

یادمان باشد خسته نباشید بگویم به شما


وقتی داری میایی کمی برام خاطره بیار - زمان انشاء فقط پنج دقیقه

    نظر
وقتی داری میایی کمی برام خاطره بیار،
یادت نره یکی گدای محبته، یکی منتظره کمی احساسه،
قربون هرچی دل لطیفه، قربون صافی دلت برم که مونده تو بن بست عشق،
مونده کجا بره دستشو به کی بده ، دلشو به کی بسپاره
بارون میاد بیرون دلت،
نه انگاری اشک چشم یکی تنهاست یکی شب بیدار مونده به امید سحر
خواهد آمد سحر از راه،خبر از یوسف زلیخایی تو خواهد آورد
 بگو کنعان دلت در پی کدامین یوسف گم گشته‏ای هست یا چشم یعقوب تو در پی اشک کدام گم‏گشته‏ای کور خواهد شد به امید شفای کدامین لطف، بارانی شده ای
راستی چشمت بی بلا
سرت سلامت
دلت شاد
چه خوب سلام دادی وقتی برگشتی
هنوز هم شادی چشمهایت برایم تازگی دارد
هنوز هم رقص واژه هایت در دلم شعر امید میسرایند
تو را برای همیشه به شب بوهای همسایه میسپارم
به امید روزی که از آن کوچه گذر خواهم کرد

میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ات می کرد بهت چی گفت؟

    نظر
گفت: جایی که میری مردمی داره که تو رو می شکنند، نکنه غصه بخوری من همه جا با تو هستم. تو تنها نیستی ..... توی کوله بارت عشق میزارم که بگذری، قلب میزارم که جا بدی، اشک میدم که همراهیت کنه و مرگ که بدونی برمیگردی پیشم.   اقتباس از اینترنت